درباره وبلاگ

" الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلوه و اتوا الزکاه وأمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر" (آیه۴۱ سوره مبارکه حج) وقتی قرآن‌کریم، ‌اولین نشانه حکومت صالحان را اقامه نماز می‌داند، جای هیچ ابهامی نیست که برنامه‌ریزی برای اقامه آن،‌ وظیفه حکومت و همگان ‌است‌که ‌نیاز به بسیج امکانات و توانمندی‌های لازم برای رسیدن به اهداف نماز دارد.اقامه­ ی نماز فقط این نیست که صالحان ، خود نماز بگزارند. این چیزی نیست که بر تشکیل حکومت الهی متوقف باشد؛ بلکه باید این ستون دین در جامعه به پا داشته شود و همه کس با رازها و اشاره‌های آن، آشنا و از برکات آن برخوردار گردند. درخشش معنویت و صفای ذکر الهی، همه ­ی آفاق جامعه را روشن و مصفا کند؛ و تن‌ها و جان‌ها با هم به نماز بشتابند و در پناه آن طمأنینه و استحکام یابند.
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
وصیت نامه شهدا

لوگوی دوستان
امکانات دیگر


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 49
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 84
بازدید ماه : 83
بازدید کل : 40664
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


اوقات شرعی
وصیت شهدا

ساعت فلش مذهبی
خاطره ای از شهید دلاور     

 

يك برادر وظيفه داشتيم كه خيلى به نماز مقيد نبود و مخصوصا مواقعى كه وضعيت قرمز و خطرناك مى شد، به طور كامل از نماز خواندن خوددارى مى كرد. احتمالا عامل اصلى آن ترس بود و مى خواست بيشتر با بقيه نيروها باشد. يك شب در يك كانال بوديم تا اين كه آتش بسيار سنگينى از طرف دشمن ريخته شد. تا نزديكى هاى صبح مشغول نبرد بوديم و در گرماگرم جنگ صداى اذان پخش شد. كانال ما به حسينه و نمازخانه بسيار نزديك بود. من به همراه چند نفر ديگر تاءكيد كرديم كه بايد برويم و در نمازخانه نماز بخوانيم .نوبتى كانال را ترك مى كرديم و نماز مى خوانديم .تا سرانجام اغلب نيروهايى كه آن جا بودند نماز را در نماز خانه خواندند. آن سرباز آن شب با ما بود و وقتى ديد كه اين نيرها چه طور تا صبح مبارزه كرده اند و هنگام اذان به نماز خانه مى روند گفت : من واقعا تعجب مى كنم كه با اين همه تركش و خمپاره حتى يك نفر از شما بابت نماز خواندنتان آسيب نديديد. و با مشاهده اين صحنه ها و درك اين مطلب كه نماز خواندن با توكل بر خدا هيچ خطرى ندارد، كم كم به جمع نمازگزاران پيوست و از انسان هاى مقيد نسبت به نماز شد. 

منبع : نماز عشق - راوی:على اكبر اشراقى

                                               



چه می کنی ؟     

من برخلاف دیگران اولین نمازم را نه در سن تکلیف ،بلکه سال ها بعد از آن خواندم .در دوران جوانی اصلاً نمی دانستم نماز چیست وآن را چگونه ادا می کنند تا این که بعد از ازدواج متوجه شدم همسرم یک محدود معینی از وقتش راصرف نماز وعبادت می کند .وقتی برای اولین بار دیدم که همسرم نماز می خواند،بعد از نماز با تعجب از او پرسیدم که چه کار می کند .واو بیشتر ازمن تعجب کرد .وقتی اوفهمید که من نماز نمی خوانم اولش ناراحت شد .آخر من که تقصیری نداشتم .من از یک مادر انگلیسی و پدر ایرانی متولد شده بودم ومدت ها در انگلستان زندگی کرده بودم .تازه بعد ازدواجم بود که به ایران آمدم  وهیچ وقت نماز نخوانده بودم .بعد از آن همسرم مرا به نمازتشویق می کرد ومن هم روز به روز علاقه مند به نماز می شدم تا این که کم کم خواندن صحیح نماز را یاد گرفتم .برای اولین  بار که نماز خواندم متوجه یک حالت روحی وزیبا در درونم شدم .کشش وجاذبه زیبایی مرا به سوی خود جذب می کرد .اکنون بسیارحسرت می خورم که چرا در دوران نوجوانی ام نماز نمی خواندم ؟

 

                                                               « برگرفته شده از کتاب نماز ،زیبا ترین نیاز »

 



کسی تکانم داد     

شب از نیمه گذشته بود .دلشوره عجیبی داشتم .هیجان زده بودم وخواب به چشمانم راه نمی یافت .از رختخواب برخاستم وکنار پنجره رفتم وکنارگلدان گل سرخ نشستم وچشمانم را به آسمان دوختم وبا خود گفتم: «فردا ...»فردا نه ساله می شدم وصبح قرار بود که اولین نماز واجبم را بخوانم .فردا برای من روز بزرگی بود .روزی که تغییر بزرگی در زندگی من ونوع اعمالم رخ می داد .همین طور فکر می کردم و با خودم حرف می زدم .شب انگار تمام شدنی نبود .ستاره ها در دور دست ها سو سو می زدندوچشمان من انگار با خواب میانه ای نداشت .تصمیم گرفتم تمام ستاره ها را بشمارم . در حالی که به دیوار کنار پنجره تکیه زده بودم،شروع کردم :« یک ،دو،سه ،چهار،... » نمی دانم تا چند شمردم که خوابم برد .در خوابی ناز بودم که احساس کردم کسی تکانم می دهد.چشم را که باز کردم کسی اطرافم نبود .اما نه ... صدای اذان می آمد .با خوشحالی دویدم به طرف حیاط و وضو گرفتم وبعد رو به قبله ،روی جانماز ایستادم ونیّت کردم.تا این جا می دانم که نیّت کردم وبعد احساسی عجیب مانند یک منبع بسیار بزرگ وقوی مرا به خود جذب می کرد .انگار در آسمان ها سیر می کردم وانگار مرا فراخوانده باشند .عجیب سبک شده بودم .دلم سر تاسر محبت شده بود وقلبم در سینه به  شدّت می تپید .آن هم فقط برای خدا.

 

« برگرفته شده از کتاب نماز ،زیبا ترین نیاز »



پیر دانا     

   ***   پیر دانا  ***

هرروز گوسفندان همسایه ها را جمع می کردم وآنها را برای یافتن اندک علوفه ای به صحرا می بردم .یادم می آید آن روز ها غیر از من چوپان دیگری هم گوسفندان خان ده بالا را به صحرا می آورد .او مرد پیر ودنیا دیده ای بود.اوایل ،زیاد آبمان در یک جوی نمی رفت وگاهی به خاطر حفظ حریم با هم دعوا می کردیم .

آخه گوسفندان او همیشه مزاحم گوسفندان من می شدند ؛اما کم کم با هم دوست شدیم .

یک روز متوجه شدم نماز می خواند .خیلی دوست داشتم خواندن نماز را یاد بگیرم .به همین خاطر از او درخواست کردم طریقه نماز خواندن را به من یاد دهد واو با خوشرویی تمام پذیرفت .

اولین نمازم را در ده سالگی ،پشت سر دوست پیر ودانایم خواندم .از آن وقت تا به حال هیچ وقت نمازم را ترک نکردم ؛چرا که نماز آرامش بخش دل من است.

 «برگرفته شده از کتاب نماز ،زیبا ترین نیاز »



خاطره ای از سلمان فارسی     

یکی از اصحاب پیامبر (ص) می گوید:

روزی یکی از اصحاب پیامبر (ص) می گوید : روزی در کنار سلمان فارسی زیر درخت نشسته بودیم .سلمان دست خود را به طرف شاخه ای که خشک شده بود دراز کرد وآن را در دست گرفت .

سلمان شاخه را تکان داد تا همه برگ های آن برروی زمین ریخت.آن گاه رو به من کرد وگفت :   نمی پرسی که چرا چنین کردم ؟گفتم :برای چه این کار را کردی ؟

سلمان گفت :پیامبر خدا نیز چنین کرد ،روزی با آن حضرت زیر درختی نشسته بودم ،حضرت شاخه خشکی را گرفتند وآن را تکان دادند تا برگ هایش بر زمین ریخت .

آنگاه حضرت (ص) به من رو کردند وفرمودند :ای سلمان !  آیا نمی پرسی که چرا چنین کاری را انجام دادم ؟!

گفتم یا رسول الله چرا چنین کردید ؟حضرت فرمودند :

وقتی مسلمان وضو می گیرد ووضوی خود را نیکو انجام می دهد ،(یعنی به درستی وبا آداب آن را انجام می دهد )سپس نماز های پنجگانه را بجا می آورد گناهان او بر زمین می ریزد ومحو می گردد هم چنان که برگ های این شاخه خشک بر زمین ریخت .

پس از آن حضرت (ص) این آیه قرآن را تلاوت کردند:

«وَأَقِمِ الصَّلاهً طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیلِ إنَّ الحَسَناتِ یُذهبِنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکری لِلذّ اکِرینَ»

«ونماز را در دو طرف روز (صبح وبعد از ظهر )وهمچنین ساعات شب بر پا دار،زیرا خوبی ها بدی ها را از بین می برد ،آن،برای پند گیرندگان پندی است.»

                                   *تفسیر المیزان ذیل آیه 114 سوره هود*



حضرت اسماعیل ونماز     

کتاب الهی درباره حضرت اسماعیل می فرماید :

«وَاذکُر فِی الکِتابِ اِسمعاعیلَ اِنَّه کان َصادقَ الوَعدِ وَکانَ رَسُولاًنَبِیّاً.وَکانَ یَامُرَ اَهلَهُ بِا لصَّلوةِ وَ الزَّ کوةِ وَ کان َ عِندَ رَبِّهِ مَرضِیّاً.»

اسماعیل را به یاد آر که دارای اوصاف پسندیده بود :وفادار به پیمان ،فرستاده حق ،خبر دهنده از حقایق ،وامر کننده زن وفرزند به نماز وزکات ،وبنده ای بود که خداوند در تمام برنامه ها از او خشنود بود.



داستان چادری شدن من و مادرم!     

*دوستی كه باعث چادری شدنم شده بود با این جمله به من تبریك گفت : تو خوب بودی با چادر بهتر شدی*

 



ادامه مطلب
داستان اهتمام به نماز اول وقت     

***خاطره ای تاریخی***

اسم چند گروه مثل یهود ،نصاری ،مجوس و صابئین در قرآن آمده است .عقاید خاصی دارند که هنوز هم تعدادی از آنها دربصره واهواز هستند،زندگی آنها اصولی دارد مثل اینکه ؛ باید کنار رودخانه زندگی کنند ، غسل هایی دارند و باحضرت یحیی (ع) و اثر گذاری ستاره ها در زندگی انسان ، رابطه ای خاصی دارند ودر زمان امام رضا (ع)حضورشان در جامعه برجسته بود.رهبری هم به نام «عمرو صابئی »داشتند،که باامام رضا(ع) چند جلسه بحث کرد ،ودریکی از جلسات بحث ،گفت :«الان قدلان قلبی ... »دلم برای پذیرفتن حرف شما نرم و نزدیک شده است ،که همان زمان ،صدای اذان بلند شده وحضرت (ع)جلسه ی مهم تاریخی را ترک ،و برای اقامه نماز آماده شدند ،اطرافیان ویاران به آن حضرت (ع) گفتند :رهبر یک فرقه ،عمرو صابئی دانشمند ،شما کمی صبر کنید ،مسلمان وکار تمام می شود .وقت وزمان نماز هم که وسعت دارد ،حضرت (ع) فرمود :نمازرا اول وقت انجام می دهیم.



داستان تاریخی (موذن بد صدا)     

 

 

موذن بد صدایی در زمان عثمان در مدینه منوره نزدیک محله یهودیان اذان می گفت .دریکی از روز ها شخصی یهودی برای او هدیه ای نفیس آورد!موذن بد صدا پرسید :چرابرای من این هدیه را آوردی ؟ یهودی گفت :برای اینکه اذان می گویی ؟زیرا از آن وقت که تو اذان می گویی ،هیچ یک از یهودیان این شهر رغبتی به اسلام نشان نمی دهند ،اگر به کارت ادامه دهی ،امید است مسلمانان هم از اسلام خود برگردند!!!!!!



خاطرای از جوان آمریکای پس از دیدن نماز جماعت     

کلاتیون یک جوان آمریکایی است که یکی از خاطرات خود را چنین نقل میکند :«یک روز ظهر همراه بادوستان در جاده ای خاکی در میان انبوه درختان در حال حرکت بودیم ،هوا گرم بود ناگهان احساس کردم که یک آواز یکنواخت وبسیار زیبا فضای اطراف را پر کرده است .شخصی را دیدم مشغول ادای نواهایی جذب کننده بودوآن را بسوی آسمان می فرستاد .برای مدتی بدون اراده ایستادیم ونوای روح آسای اوکه گوش های مارا نوازش می دادشنیدیم :الله اکبر-الله اکبر –اشهدان الا اله الله ...کم کم جمعیت در اطراف او جمع شدند . مردم باسنین مختلف ولباس های گوناگون وشغل های مختلف باحالتی آرام واحترامی تمام گرد هم جمع شدند،کفش های خود را درآورندوپشت سرهم نشستند وبدون توجه به اطراف خود با آرامش تمام به عبادت برخاستند .هیچ گونه امتیازی بین افراد این جمعیت دیده نمی شد،سفیدپوست،سیاه پوست ،فقیر،تاجر،کارمند،کارگرهمگی پهلوی هم نشسته بودند و هیچ توجهی به اختلاف نژاد و اختلاف ثروت وتفاوت شغلی نداشتند .این منظره برای من بسیار جالب وجذاب بود وخاطره ای بیاد ماندنی شد.از آن روز تابه حال سه سال می گذرد وخوشبختم که دو سال از آن سه سال را به آیین اسلام گرویده ا م ونام خود را {محمد کلایتون }گذاشته ام . وامروز در میان همان جمعیت با آن صدای زیبا واخلاص وصداقت در برابر خداوند متعال مشغول عبادت می شوم.





صفحه قبل 1 2 صفحه بعد